معانی یک اصطلاح (Get into sth)
دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ب.ظ
اصطلاح get into sth معانی مختلف زیادی چه مستقیم و چه غیر مستقیم داره اما سه تا از معانی اون تو گفتگوهای روزمره بیشتر شنیده میشن:
- get into sth یا be into sth:
نزدیک ترین معادل فارسی برای این اصطلاح اینه: "اهل چیزی بودن" ، "پایه ی چیزی بودن" اما اگه بخوام دقیق تر معنیش کنم باید بگم که یعنی "به چیزی علاقمند بودن یا به چیزی تمایل یا گرایش داشتن"
مثال:
I ain't into smoke
" اهل دود و دم نیستم"
مثال:
A: We're gonna go along to the party tonight. Are you down with that?
B: sorry. I ain't that into party or stuff. I'm gonna stay in and watch TV
A: ما خیال داریم امشب بریم پارتی. پایه ای؟
B: شرمنده. من اونقدار اهل مهمونی و این چیزا نیستم. خیال دارم بمونم خونه و تلوزیون تماشا کنم.
نکته 1: در مورد up for sth قبلا توضیح دادم. that تو I ain't that into… هم نقش adverb داره.
نکته2: توضیح or stuff تو شماره ی بعدی.
مثال:
many young Americans are getting into hip hop music
" بیشتر جوونای امریکایی پایه ی اهنگ های هیپ هاپن"
- معنی دوم get into اینه: "خود را درگیر چیزی کردن"
مثال:
are you sure you know what you're getting into
" مطمئنی که میدونی داری خودتو درگیر چه کاری می کنی؟"
I didn't know what I was getting into
از عبارت مصطلح
I didn't know what I was getting into
وقتی استفاده می کنیم مثلا می خوایم کاری یا لطفی برای کسی بکنیم اما نمیدونستیم که این کار خیلی برامون گرون تموم میشه! یا کار خیلی سختیه و با گفتن اون عبارت مصطلح یه جورایی از اون طرف گلایه می کنیم. معنیش هم این میشه: "من چه می دونستم که قرار خودمو درگیر چه کاری کنم" یا "من چه می دونستم که قراره تو چه هچلی بیوفتم"
"مثال:
I didn't know what I was getting into when I agreed to give you a hand
"اخه من چه می دونستم قراره چه مصیبتی بکشم وقتی موافقت کردم که بهت کمک کنم"
* یه اصطلاح معروف دیگه ای که میشناسم و با این مفهوم get into مترادفه اینه: let in که به صورت
let oneself in for sth
بکار میره.
Let in: یعنی کاری رو بکنی یا خودتو درگیر چیزی یا کاری بکنی که ممکنه بعدها واست دردسر شه
مثال:
When I accepted to help him, I kept thinking why on earth did I let myself in for it
" وقتی که قبول کردم که بهش کمک کنم مدام تو این فکر بودم که اخه چرا خودمو تو همچین هچلی انداختم"
مثال:
When I decide to create the blog I had no idea what I was letting myself in for! (Just kidding!)
- و سومین معنی get into اینه:
put clothes on
یعنی لباس پوشیدن که البته مفهوم دقیقش اینه: "لباسی رو به زور پوشیدن(چون دیگه براتون کوچیک شده)
مثال:
I can't get into these pants anymore
من دیگه نمیتونم (حتی به زور) این شلوارها رو تنم کنم"
نکته: امریکاییا برای واژه ی "شلوار" بیشتر از pants و بریتانیایی ها بیشتر از trousers استفاده می کنن. البته بریتانیایی ها هم از pants استفاده می کنن اما نه برای شلوار بلکه برای "بیژامه یا شلوار راحتی".
- get into sth یا be into sth:
نزدیک ترین معادل فارسی برای این اصطلاح اینه: "اهل چیزی بودن" ، "پایه ی چیزی بودن" اما اگه بخوام دقیق تر معنیش کنم باید بگم که یعنی "به چیزی علاقمند بودن یا به چیزی تمایل یا گرایش داشتن"
مثال:
I ain't into smoke
" اهل دود و دم نیستم"
مثال:
A: We're gonna go along to the party tonight. Are you down with that?
B: sorry. I ain't that into party or stuff. I'm gonna stay in and watch TV
A: ما خیال داریم امشب بریم پارتی. پایه ای؟
B: شرمنده. من اونقدار اهل مهمونی و این چیزا نیستم. خیال دارم بمونم خونه و تلوزیون تماشا کنم.
نکته 1: در مورد up for sth قبلا توضیح دادم. that تو I ain't that into… هم نقش adverb داره.
نکته2: توضیح or stuff تو شماره ی بعدی.
مثال:
many young Americans are getting into hip hop music
" بیشتر جوونای امریکایی پایه ی اهنگ های هیپ هاپن"
- معنی دوم get into اینه: "خود را درگیر چیزی کردن"
مثال:
are you sure you know what you're getting into
" مطمئنی که میدونی داری خودتو درگیر چه کاری می کنی؟"
I didn't know what I was getting into
از عبارت مصطلح
I didn't know what I was getting into
وقتی استفاده می کنیم مثلا می خوایم کاری یا لطفی برای کسی بکنیم اما نمیدونستیم که این کار خیلی برامون گرون تموم میشه! یا کار خیلی سختیه و با گفتن اون عبارت مصطلح یه جورایی از اون طرف گلایه می کنیم. معنیش هم این میشه: "من چه می دونستم که قرار خودمو درگیر چه کاری کنم" یا "من چه می دونستم که قراره تو چه هچلی بیوفتم"
"مثال:
I didn't know what I was getting into when I agreed to give you a hand
"اخه من چه می دونستم قراره چه مصیبتی بکشم وقتی موافقت کردم که بهت کمک کنم"
* یه اصطلاح معروف دیگه ای که میشناسم و با این مفهوم get into مترادفه اینه: let in که به صورت
let oneself in for sth
بکار میره.
Let in: یعنی کاری رو بکنی یا خودتو درگیر چیزی یا کاری بکنی که ممکنه بعدها واست دردسر شه
مثال:
When I accepted to help him, I kept thinking why on earth did I let myself in for it
" وقتی که قبول کردم که بهش کمک کنم مدام تو این فکر بودم که اخه چرا خودمو تو همچین هچلی انداختم"
مثال:
When I decide to create the blog I had no idea what I was letting myself in for! (Just kidding!)
- و سومین معنی get into اینه:
put clothes on
یعنی لباس پوشیدن که البته مفهوم دقیقش اینه: "لباسی رو به زور پوشیدن(چون دیگه براتون کوچیک شده)
مثال:
I can't get into these pants anymore
من دیگه نمیتونم (حتی به زور) این شلوارها رو تنم کنم"
نکته: امریکاییا برای واژه ی "شلوار" بیشتر از pants و بریتانیایی ها بیشتر از trousers استفاده می کنن. البته بریتانیایی ها هم از pants استفاده می کنن اما نه برای شلوار بلکه برای "بیژامه یا شلوار راحتی".